من نمیخوام از افراد موفق یاد بگیرم، ترجیح میدم از آدمای معمولی بشنوم. وقتایی که شکست خوردن، عزیزشون مرده یا احساس کردن به بن بست رسیدن. دوست دارم نگاشون کنم ببینم چه جوری پشت سر گذاشتن. من عاشق معمولی بودنم، جایی که تلاش ها کافی نبوده و نشدن ها تعداش بیشتر
طرف نوشته اسنپ و تپسی و کافه تذکر حجاب میدن لغو سفر میکنم و از کافه بیرون میام میرم یه جا دیگه، یه سری کسکش میان میگن چرا از نون خوردن میندازی طرف رو؟ نکنه انتظار داری زنها پولی که بابتش زحمت میکشن درمیارن رو بدن و بگن چشم ارباب سرم میکنم؟ تعارف نکن بگو یه دور کونم بدیم بهشون.
مهاجرت از ایران واسه یک زن میتونه شبیه بیرون اومدن از قفس باشه. اما فکر کن از قفس اومدی بیرون اما بال و پرت رو چیدن، زخمی هم هستی، هم قفسی هات رو دارن پرپر میکنن، من نخواستم این زندگی رو خب.
جدّی والدینمون ما رو آدمای خوبی بار آوردن که چی بشه؟ بابا خوب و بد رو باهم یاد میدادی حدّاقلّ. الان من بزغالهی پاپیونزده وسط این گلّهی کفتارا چی کار کنم؟ «سعادت از ماست که پول ما رو بالا کشید.» «لطف شماست که بهم توهین میکنید. تمنّا میکنم.» «بله بله. کس خارم. دعاگوتون هستن.»
من چه میدونم داره چی میشه! من فقط میدونم الان احتمالا بهاره و آسمون جای خوبیه برای قرار گرفتن ستاره ها کنار هم. اینا ام یه چیزایی دارن راجع به جنگ میگن و من دارم به این فکر میکنم اون ستارههه رو دوست دارم چون خوشگله و اینکه چرا خوشگله رو واقعا نمیدونم.