به نظرم انسان با این میزان آگاهیای که نسبت به جهان داره، اونقدر که باید تعجب نمیکنه. فکر کن کل زندگیمون چسبیدیم به زمین، یه عضو توی بدنمون از اولین لحظهٔ حیاتمون تا آخرین لحظه داره لاینقطع میتپه و مجبوریم روزانه یه مادهٔ بیرنگ، بیبو و بیشکل بخوریم تا زنده بمونیم.
دوستان من تاریخ ایران رو مطالعه کردم؛ قبل از دوران صفویه هم داشتن میگوییدنمون. کلاً این خاک یه روز به خودش ندیده. ما مرکز فعل «گا» بودیم و هستیم و تا ابد تمام مصائب و فلاکتها در مدار ما خواهند چرخید.
حروف الفبا هرچقدر بیشتر استفاده بشن بیشتر پول میگیرن. بین تمام حروف، حرف «و» جندهتر از همهست و نه تنها خودش رو الکی تو کلماتی مثل «خواهر» و «خوار» جا کرده بلکه تو کلماتی که حق «الف» بودن مثل «نون» و «آسمون» هم وارد شده و حق الف رو خورده. لطفا تا میتونید از این حرف پرهیز کنید.
پوست گردو تمام زندگیش تلاش کرد تبدیل به چوبی محکم بشه تا هیچکس نتونه خردش کنه و برای همیشه از گردوهای معصوم داخل شکمش محافظت کنه ولی تلاش فایده نداشت. خدایان به خاطر گناهانش طلسمش کرده بودن و سرنوشتش این بود که تا ابد هر روز شکسته و خرد بشه و جنینهای بیگناهش به غارت برده بشن.
مشکل انسان اینه که زیادی عمر میکنه. کاش به جای این مسیر تکاملیای که انسان پیش گرفت و نتیجهش شد زندگیای طولانی و سرتاسر اضطراب و بحران و از صبح تا شب مثل بردهها کار کردن واسه چندرغاز، مسیر تکاملی مرغ رو پیش میگرفت و به موقعیتی میرسید که بعد از یه ماه زندگی بره کشتارگاه.
هیچ طلسمی خطرناکتر از بامزه بودن نیست. یه بار توی زندگیت بامزه باشی، دیگه تا آخر زندگیت حس میکنی بامزگی کل هویتته و باید تمام اشکها رو به لبخند و تمام تاریکیها رو به روشنایی تبدیل کنی. و روزهایی که هیچ چیز بامزهای برای گفتن نداری، دلت میخواد وجودت از ریشه بسوزه و نابود بشه.
آدمی که سیگارش رو یهویی و بیخبر خاموش میکنه برام قابل اعتماد نیست. اون سیگار چند دقیقه بیشتر عمر نمیکنه، حداقل قبل از خاموش کردنش برای همیشه و محو کردنش از عالم وجود، یه بوسه به کونش بزن و بهش بگو که یار و همراه خوبی بوده.
وقتی به زندگی فکر میکنم، حس اولین پرندهای رو دارم که هواپیما دیده. نه خودش میفهمه چی دیده و میتونه این اتفاق رو هضم و درک کنه، و نه کسی حرفش رو میفهمه و چیزی که دیده رو باور میکنه. تا آخرین لحظهی حیاتش، توی یه سوال بزرگ زندگی میکنه و از نفهمیدن رنج میکشه.
انسان از وقتی کتاب نوشت و خوند کسخل شد و دنبال معنای زندگی گشت و وارد دوران ملالت و اضطراب شد. کسکش گندمت رو بکار و زنت رو بکن دیگه، انقدر دنبال کسشر متافیزیک چرا میگردی کیرت تو دهن ارسطو بره.
ماه یه زمانی تنها منبع نور شب بوده. حالا با وجود چراغهامون، ماه هر شب در تمنای اینه که یه نفر بهش نگاه کنه. با چراغهامون به ماه احساس ناکافی بودن دادیم. اما ناراحت و اندوهگین نباش، تا من هستم یکی هست که هر شب چراغها رو خاموش کنه، به تماشات بشینه و به ادیسون و تسلا لعنت بفرسته.